خواب و رویا در روان شناسی
زندگی و علم انسان ها، برای زمان بیداری توسعه یافته است؛ هر علم و دانشی را که در نظر بگیریم، مخصوص زمان بیداری است، مثلا علم روان شناسی یا سایر علوم اجتماعی یا … . اما انسان ها این نکته را فراموش کرده اند که یک فرد 70 ساله، یک سوم طول عمر خود را در خواب گذرانده است و به عبارت دیگر، بیشتر از 20 سال از 70 سال زندگی خود را خوابیده است و همین نکته به خودی خود، اهمیت خواب را برای ما مشخص می کند.
آیا می توان به خواب به عنوان دوران فعال زندگی نگاه کرد، و نه دوران منفعل زندگی؟ آیا می توان در خواب خلاقیت به خرج داد و کشف مساله کرد؟ آیا می توان خواب را تبدیل به زمانی برای آموزش های تئوریک و مهارتی کرد؟ این سوالات و بسیاری از سوالات مشابه، سال های سال است که ذهن نویسندگان این کتاب را درگیر نموده است؛ و چنین نیازی حس گردید که در مرحله اول، دانسته های علم روان شناسی در مورد رویا و خواب جمع آوری شود و با توجه به اینکه منابع علمی دقیقی به زبان فارسی برای این امر وجود نداشت، خودمان در طی پنج سال پژوهش عمیقی را در این میان آغاز نمودیم تا بتوانیم برای علاقه مندان به این موضوع، کتاب جامعی را ایجاد کنیم.
لازم به توضیح است که رویا در این کتاب، فقط و فقط به معنای رؤیایی که در خواب REM دیده می شود، بیان می گردد که سابقه طولانی به اندازه تمدن بشری دارد.
رؤیا به دلیل تصویرسازی منحصر به فردی که در آن وجود دارد، از ابتدا برای انسان ها جذاب بوده است و با توجه به کتیبه های به دست آمده از نخستین مراکز تمدن بشری می توان قضاوت کرد که این پدیده در طول هزاره های چندی که بر تمدن بشری گذشته، همواره مورد توجه و کنجکاوی بوده است. گاهی این تصویرسازی ویژه، موجب دیدگاه عرفانی و معنوی در طول تاریخ شده و از آن به عنوان ابزاری برای ارتباط با جهان دیگر یا هر مقوله ناشناخته دیگر یاد شده است. در یونان و روم باستان دیدگاه غالب در ارتباط با رؤیاها، این بود که آنها منشایی الهی دارند. نویسندگان تمدن های اولیه که شامل مردم بین النهرین و مصره بوده اند نیز اعتقاد داشته اند که رؤیاها منشایی الهی دارند. رؤیاها، داده هایی خدایی هستند که از طریق آن، با بشر فناپذیر ارتباط برقرار می کنند.
از دیدگاه هراکلیتوس (535-475 قبل میلاد) رویا ماهیت ذهنی داشته است و او می گفت: برای کسانی که در بیداری به سر می برند، تنها یک جهان وجود دارد، یک جهان مشترک. درحالی که در خواب، هر فردی یک دنیای خصوصی برای خود دارد. اما دموکریتوس ( ۳۷۰-۴۶۰ پیش از میلاد)، اولین نظریه سیستماتیک قابل توجه درباره رؤیاها را ارائه داده است. براساس این نظریه که به ذره گرایی معروف است، اعتقاد بر این است که جهان، شامل ذره های بی نهایت و اتم های تغییرناپذیر است که به صورت همیشگی مسئول گوناگونی و هر تغییری در این جهان می باشند. برای دموکریتوس، رؤیاها به طرز گسترده ای نتیجه خلق پدیده های نشأت گرفته از ماده که بر روح تأثیرگذار است، بود؛ بنابراین او اولین نظریه طبیعت گرایانه در مورد رؤیاها را ارائه داد. اما افلاطون ( ۳۴۷-۴۲۷ پیش از میلاد) توضیحی طبیعت گرایانه بر اساس نظریه بینش خود می دهد. بر طبق گفته های او بینش محصول خدادادی، دهنده نور و آتش خالص است که از چشم ها خارج می شود و به دنیای بیرون می ریزد. افلاطون همچنین برای رویا عناصری روان شناسانه را نیز در نظر گرفته است. او می گفت در خواب، امیال حیوانی مانند زنا با محارم (مثلا مادر) خود را نشان می دهد که به صورت طبیعی در مواقع بیداری، واپس رانده می شود ؛ بنابراین می توان افلاطون را راهگشای نظریه فروید در مورد رؤیا دانست .
ارسطو ( ۳۲۲-۳۸۴ پیش از میلاد) یکی از سیستماتیک ترین مطالعه ها را در مورد خواب و رویا در دنیای قدیم انجام داد که نتیجه آن در سه مقاله کامل تحت عناوین: در ارتباط با خواب و بیداری، در ارتباط با رؤیاها و پیشگویی از طریق خواب انتشار یافت؛ که در آخرین مقاله اش (پیشگویی از طریق خواب)، قاطعانه دیدگاه سنتی در مورد قدرت رؤیاها، برای پیشگویی را رد می کند. برای ارسطو، رؤیاها نتیجه پایدار حرکت جریان خون و فعال نمودن قلب است. این فعالیت در طول بیداری اتفاق می افتد؛ اما این امر بیشتر در خواب، به علت به تعلیق درآمدن ادراک و قضاوت طبیعی در خواب ظاهر می شود. سیسرو ( ۴۳-۱۰۶ پیش از میلاد) به شدت با نظریه فیزیکی دموکریتوس مخالفت می کند، در عوض در دیدگاهی درباره رؤیاء آن را نتیجه انرژی درونی و ذاتی می داند. در این دیدگاه که با دیدگاه ارسطو در مورد پدیده رؤیا مطابقت بیشتری دارد، مؤلفه شناخت را هم به عنوان یادآوری های گوناگون، در طول روز اضافه می کند. شناخت شامل جنبه مهمی از تجربه رؤیا است که دربرگیرنده فعالیت های مصنوعی ذهنی است و بیشتر با هوشیاری در طول روز در ارتباط است.
نخستین دیدگاه علمی و بدون پیش داوری مذهبی به رویا در خواب REM، توسط زیگموند فروید صورت گرفت. نگاه فرویدی به رؤیا، هر چند که در علم کنونی قابل اثبات نیست، ولی رویا را از مقوله ای آسمانی، زمینی کرد و برای آن استدلال آورد ولی با وجود خلاقانه بودن، در امتداد اندیشه های پیشین در جهت یافتن مفهومی در پس تصاویر آشفته رؤیا بود.
در سال ۱۹۷۷ آلن هابسون با انتشار نظریه فعالسازی-سنتز، فضای علمی بررسی رؤیا را از سیطره روانکاوی فروید خارج کرده و علم فیزیولوژی رؤیا را بنیان نهاد. بر اساس نظ آلن هابسون، رؤیا حاصل ایمپالس های اتفاقی عصبی بوده و فاقد هر گونه معنای مذهبی یا روانشناختی است و به طبع مانند سایر مکانیسم های مغزی، می تواند از عوامل مختلفی اثر پذیرد. پژوهش ها نشان میدهند که محتوای رؤیای هر فرد، نه تنها می تواند تحت تأثیر محرکهای درونی و خاطرات روزمره قرار گیرد، بلکه محرکهای بیرونی ارائه شده در هنگام خواب نیز می تواند در تغییر محتوای رؤیا اثرگذار باشد. مطالعات اخیر نشان داده اند که گرچه پاسخ به محرکهای بیرونی در حین خواب کاهش می یابد، اما به شکل کامل از بین نرفته و توانایی پاسخدهی مغز به محرکهای بیرونی (در همه سنین) در حین خواب حفظ می شود.
در دیدگاه جدید که در مورد رویا وجود دارد، از علم عصب شناسی کمک زیادی برای آن گرفته می شود و بیان می شود که در رویا دیدن، مناطق بینایی پس سری مغز (ممکن سازی ادراک بصری پیچیده)، قشر حرکتی مغز، هیپوکامپ ( حافظه اتوبیوگرافی) و مناطق آمیگدال و سینگولیت ( مراکز عاطفی عمیق مغز) نقش دارند و ارتباط بین این نواحی است که موجب تصویرسازی رویا می شود.