چتر فلسفی حاکم بر نظام روانشناسی
در روزگاری نهچندان دور که مطالعه سرشت انسان تنها در قلمرو فلسفه ممکن بود، روانشناسی نیز مانند بسیاری از رشتههای علمی دیگر، از اعضای خانواده فلسفه به حساب میآمد، اما از قرن ۱۷ و پس از آنکه زمینه برای رشد دانش تجربی گسترده شد و تخصصها پدید آمدند، رشتههای گوناگون علمی یکی پس از دیگری مشغول نزاع با فلسفه و تلاش برای جدایی از آن گشتند و آخرین مبحثی که از فلسفه جدا شد، روانشناسی در نیمه قرن نوزدهم بود. در نگاه اولیه، روانشناسی علمی کاملاً تجربی مینماید که از فلسفه که دانش عقلی و برهانی است، جدا میباشد؛ اما یک تحلیل روششناختی حکایت از این دارد که روانشناسی آنچنان به فلسفه نزدیک است که نمیتوان روانشناس صاحب نامی را عنوان کرد که صرف نظر از نگرش مثبت و یا منفی او به فلسفه، معتقد بهنوعی فلسفه و نظریه فلسفی نباشد و همچنین مکتبی روانشناختی پیدا نمیشود که چند اصل از اصول فلسفی را پیشفرض خود قرار نداده باشد. از اینرو، آیا روانشناسان بهکلی از فلسفه بینیازند یا اینکه باوجود جدا شدن این دو از یکدیگر، پیوند میان آن دو هنوز برقرار است؟ آنچه در این نوشتار مدنظر است، گذر اجمالی به عوامل مؤثر بر تشکیل روانشناسی علمی و رابطه آن با فلسفه میباشد.
فرمت فایل پاورپونت
تعداد صفحه17