بارهای زندگیت را به چه کسی سپردی؟
محصول با فونت پی دی اف و در 5 صفحه نوشته شده است
بارهای زندگیت را به چه کسی سپردی؟
در روزگاران قدیم، پدر و پسری بودند که یه روز پدر از پسرش میخواد امروز یه کیسه برداره و از هر جایی که عبور کردن و از هر مسیری که گذشتن، تموم سنگریزه هایی که سر راهشون قرار می گیره، برداره و توی کیسه بزاره و با خودش حمل کنه.
پدر و پسر از جاهای مختلفی رد شدن و پسر هم طبق گفته پدرش، سنگریزه هایی که سر راهش بودن، برمی داشت و توی کیسه می ریخت و با خودش اینور و اونور می برد…..
تا اینکه خیلی نگذشت که کیسه سنگین شد و پسر دیگه نمی تونست به راحتی کیسه سنگین رو با خودش جابجا کنه.توی همین زمان بود که پدر از پسرش پرسید: چرا نمی تونی کیسه رو جابجا کنی؟
پسر هم جواب دادا: پدر جونم، کیسه خیلی سنگین شده و نمیتونم به راحتی اونو حمل کنم.
پدر به پسرش گفت: این کیسه و سنگریزه های داخلش، یه راز داره که بهت میگم.
پدر گفت: این کیسه و سنگهای داخلش، مثل زندگی و مسائل زندگی تو هستن و هر روز که از خواب بیدار میشی و تا شب که می خوابی، مسائل زیادی مثل این سنگریزه ها، سر راهت قرار می گیره و تو همه اونها رو با خودت حمل می کنی وتموم روزای عمرت رو به این شکل سپری می کنی و جابجایی این همه مسائل و مشکلات زندگی و در یه کلام بار زندگی برات سنگین و سخت میشه، اینجاست که بار زندگی رو بزار زمین و خودتو رها و آزاد کن.
پسر میگه چطوری؟…..