ناهمتا

دانلود فایل

ناهمتا

1610376163 10334 - ناهمتا

ناهمتا وقتی به هوش می‌آیم، کف دستانم عرق کرده و عذاب وجدان دارم. روی یک صندلی در اتاقی پوشیده از آینه دراز کشیده‌ام. وقتی سرم را می‌چرخانم، توری را در پشت سرم می‌بینم که لب‌هایش را به یکدیگر فشار می‌دهد و الکترودها را از روی سَر خودش و من برمی‌دارد. منتظر می‌شوم چیزی درباره آزمون بگوید. مثلاً بگوید دیگر تمام‌شده یا کارم خوب بوده است. گرچه باید بگویم چطور ممکن است در آزمونی اینچنین ضعیف عمل کنم؟ اما حرفی نمی‌زند، فقط سیم‌ها را از روی پیشانی‌ام برمی‌دارد. روی صندلی کمی جلوتر می‌آیم و کف دستانم را با شلوارم خشک می‌کنم. حتماً کار اشتباهی انجام داده‌ام، حتی اگر تمام این اتفاقات در ذهن من رخ‌داده باشد.